بعد از خواندن کتابهای دلچسب رضا امیر خانی دنبال کتاب داستان یا رمان خوب می گشتم. ارمیا، از...به، ناصر ارمنی، منِ او، نشات نشا، ده روز با ره بر. کتابهایی بودند که ناجور ازشون خوشم اومده بود مخصوصا ارمیا.
به مسئول کتابخانه ی دانشگاه گفتم:« میشه لیست کتاب داستان هاتون رو بیارین؟» گفت:« عجب! فصل امتحاناته و می خوای رمان بخونی؟» خندیدم وگفتم:« آره جونم! شما هم اگه معتاد به داستان خونی بشی می فهمی من چی میگم». چیزی نداشت بگه. لیست کتابها رو محترمانه داد دستم.
خیلی علاقه پیدا کردم رمان ها و کتاب های تاریخی و معاصر را بخوانم. یاد کتاب های فارسی دوران دبیرستان که می افتم فقط بلد بودم اسم کتابها رو حفظ کنم و نمره ی بیست خوبی هم می گرفتم. ولی شدید علاقه پیدا کردم همه ی اون کتابهایی را که روزی برای حفظ کردن بود را بخوانم.
درس «گل دسته ها و فلک» سال سوم دبیرستان رو یادم نمی ره. مدیر مدرسه، نون و القلم، زن زیادی، پنج داستان...وقتی اینجا رو خوندم بهانه ای شد تا «مدیر مدرسه» رو انتخاب کنم. وسط های کتاب که بودم من هم دوست داشتم مدیری این چنین صبور باشم که حتا به خاطر کمک به بچه ها غرورش رو زیر پا گذاشت و قدم به انجمن روستا گذاشت که... ولی آخرش فکر نمی کردم مدیری که بارها استعفا نوشت بالاخره دلش راضی شود که استعفا دهد.
دیدم این کتاب رو یکی دو روزه می تونم تمومش کنم. یک کتاب دیگه هم گرفتم.کتاب «چشم هایش» روی پیشخوان بود. یاد گیله مرد افتادم. خیلی دوست داشتم آثار بزرگ علوی را بخوانم. چمدان، میرزا، سالاری ها، موریانه، پنجاه و سه نفر.
کتاب«چشم هایش» یکی از برجسته ترین رمان های معاصر صد ساله تاریخ ادبیات ایران و بهترین اثر رئالیسم جادویی است. در این چند روز که می خواندمش با فرنگیس و استاد نقاشی زندگی می کردم. از آن کتاب های خواندنی نبود بلکه خوردنی بود. دست کم برای من اینگونه بود.
دوست داشتم رمان ها و داستان هایی را که می خوانم و به دلم می نشینند فیلم هایشان هم بود. وقتی رمان «دزیره» را تمام کردم شنیده بودم فیلمش هم هست. البته سانسور نشده! آنقدر گشتم تا فیلمش را هم گیر آوردم. لذت بخش تر از این نمی تونه بشه.
* فیلم «پارک وی» را چند شب پیش دیدم. بیشتر از «خوابگاه دختران» دوستش داشتم. اصولا فیلم های ترسناک را دوست دارم و...ادامه دارد در روزهای آتی!